مرد جوانی خود را به دکتر وینسنت پیل رساندو گفت :دکتر پیل کمکم کنید من از پس مشکلات زندگیم بر نمی آیم . دکتر پیل گفت : من الان باید پشت تریبون بروم اما اگر منتظر بمانید پس از پایان سخنرانی جایی را به شما نشان خواهم داد که در آنجا هیچ مشکلی ندارد. مرد جوان گفت : اگر این کار را بکنید به هر قیمتی شده خود را به آنجا خواهم رساند . سخنرانی به پایان رسید.دکتر پل مرد جوان را به قبرستانی در آن حوالی برد و گفت مطمئنی که میخواهی به آنجا بیایی ؟نگاه کن صدو پنجاه هزار نفر در اینجا اقامت دارند وهیچ کدامشان کوچکترین مشکلی ندارند.